یلدایی به بلندای شبهای بی سرپناهی

ایسنا/خراسان رضوی هوا در واپسین روزهای پاییزیی، پیش از فرا رسیدن طولانی ترین شب سال، همچنان سرد و سوزناک است، در میان جمعیت گام برمی دارم، صدای نوای موسیقی و حافظ خوانی از چله بازار به گوش می رسد، برادری دستش را دور گردن خواهر کم سن و سالش انداخته و در دکور یلدایی ایستاده اند تا پدر از آنها عکس یادگاری بگیرد، مادر نیز به آنها نگاه می کند و لبخند بر لب دارد.

زوجی دست در دست یکدیگر در حال خرید بودند، پسرانی جوان می گفتند و می خندیدند؛ شور زندگی  به بهانه رسیدن و خرید شب یلدا در کالبد شهر جاری بود.

من بارانی که بر تن داشتم را با دو دستم به خود نزدیک کرده و از شدت سرما در خود فرو رفته بودم؛ غرق در نظاره لبخندها و جریان زیستن آدمی شده بودم که یاد آن شب سرد در گرمخانه و گشت شبانه ام در محله اسماعیل آباد افتادم...

پس از گذشتن از هیاهوی اجتماع که در تدارک شب یلدا بودند، به خانه رسیدم و قلم به نگاشتن آن روایتی دیگر از زیستن آدمی کردم. در آن شب، در گرمخانه زندگی را طور دیگری دیدم، هیاهویی در کار نبود، انزوا بود و ناامیدی و معضل خانمانسوزی به نام اعتیاد...

در یکی از شبهای پایانی آذر ماه سری به خانه سبز زندگی زدیم؛ مرکز ساماندهی و اسکان افراد بی سرپناه شهرداری. زمانی که در میانه کوچه ای عریض از ماشین پیاده شدم و مقابل (خانه سبز) ایستادم؛ شب گذشته برف فراوانی باریده بود و هوا سوز بدی داشت، پیش بینی های هواشناسی حاکی از رسیدن دما به منفی 15 درجه در بامداد روز بعد بود.

در میان کوچه تاریک، دو چراغ در طرفین در ورودی خانه سبز به چشم می خورد. حدود ساعت 7 شب به مرکز سرای زندگی شهرداری (خانه سبز) رسیدیم، از در ورودی به تمام ساختمان های مجموعه، کفپوشی مشکی پهن شده بود و برف های به جا مانده از شب گذشته را به گوشه ای پارو کرده بودند.

به سمت گرمخانه آقایان حرکت کردیم، حدود 500 متر با دفتر مدیریت فاصله داشت، این سوله در پشت مجموعه درست شده بود، مسیر مشخص شده با کفپوش مشکی را پیمودم و پرده ضخیم نصب شده جلوی در را کنار زدم و سرم را که بالا آوردم؛ با جمعیت کثیری از مردان آبی پوش روبه رو شدم.

بوی آزاردهنده ای به مشام می خورد. در ردیف اول، تخت های دو طبقه چسبیده به دیوار عریض تر  و در ردیف های  بعدی نیز به همان ترتیب، تخت ها چیده شده بودند. مردان مسن خسته و شکسته در ابتدای ورود، از دیدن ما متعجب شده بودند. چشم ها ما را دنبال می کرد و من برای اولین بار چهره تکیده مردانی که نشان از گرفتار بودنشان در دام اعتیاد بود را از نزدیک می دیدم.

به چند تن از مردانی که در صف گرفتن چای ایستاده بودند خیره شدم، با اینکه همه آنها پیش از ورود به گرمخانه استحمام کرده و توسط دکتر معاینه شده بودند اما حس می کردم، بوی خاصی به جسم و جان تک تک آجرهای دیوار نفوذ کرده است. ماسک خود را بالا کشیدم و در بین راهروی کوچک به وجود آمده از چیدمان ردیفی تخت ها، گام براشتم.

 از من عکس بگیر! خانواده ام فکر نکنند، مرده ام

به راستی اعتیاد با آنها چه کرده است؟ در انتهای سالن مردی ویلچرنشین و چای به دست را دیدم که به عکاس ایسنا گفت: (از من بگیر)، رو کرد به دوستش که روی تخت نشسته بود و خطاب به او ادامه داد: (خانواده ام فکر نکنند، مرده ام!) و پوزخندی زد. جلو رفتم و به او سلامی دادم و او با گرمی، پاسخ داد. ترسم کمی فروکش کرد و از مسئول گرمخانه خواستم تا با چند تن از آنها هم کلام شوم.

کمی بعد، مردی با مسئول گرمخانه به سمتم آمد، درست روبه رویم ایستاد، مردی با قامتی نسبتا کوتاه، شانه هایی افتاده، چشمانی قهوه ای؛ اما زمانیکه لب به سخن باز کرد، دندان های خورده شده و سیاهش که آثار مصرف شیشه و هروئین بر تن و جان او بود، نمایان شد. به گفته او، برادرانش همگی تحصیل کرده هستند و او از خانواده جدا شده است؛ زمانیکه از خانواده حرف می زد، صورتش لرزید و بغض خود را فرو برد، خود را مقصر می دانست، شیشه او را به این حال درآورده بود. اعتیاد تمام زندگی او را درگیر کرده بود و از خود هیچ نداشت؛ جز هوس رسیدن به مواد و حس خوشی نئشگی... نمی خواستم حالش را بدتر کنم، سوالاتم را تغییر دادم و از فضای گرمخانه پرسیدم؛ حدود 2 سال پناهش در شب های سرد زمستان، خانه سبز شده بود.

صحبتم با او که تمام شد، درست در پشت سرش، مردی بلند قامت با صورتی خیس عرق بر روی طبقه بالایی تخت خوابیده بود. ناگهان چشمانم به ترک های عمیق و سیاه کف پایش افتاد؛ این تصویر برایم تداعی کننده گام های پیموده شده در مسیر تاریک اعتیاد بود.

ناگهان جوانی بلند قامت از بالای تخت کناری پایین پرید و با عجله به سمت صف چای رفت، سپس سریع به سمت من آمد و شروع به هذیان گفتن کرد، گویی توهم ناشی از مصرف مواد، ذهنش را نابود کرده بود و در همان حین مردی کنار ما ایستاده بود و از شدت خماری نمی توانست سرپا بایستد.

از آنجا خارج شدیم و به سوی حیاط اصلی (خانه سبز) راه افتادیم. مردی سیاه پوش در حال ساماندهی تیم خود برای اعزام آنها به مناطق مختلف شهر برای جمع آوری افراد بی سرپناه بود. چندین ون و مینی بوس در حیاط خانه سبز آماده حرکت بودند. با سعید صبورغفوریان، کارشناس گشت جمع آوری آسیب های اجتماعی، سوار ونی مشکی رنگ شدیم  و برای جمع آوری بی سرپناهان به محله اسماعیل آباد حرکت کردیم.

دویدن در بیابانی مملو از برف

از شدت سرمای هوا اجاقکی مسافرتی در داخل کابین اتومبیل روشن کرده بودند، در خیابان های اسماعیل آباد به دنبال نشانه ای از کارتن خواب ها می گشتیم. به جایی رسیدیم که روبه رویمان تا جایی که چشم در سیاهی شب کار می کرد، فضایی باز و بیابانی سفیدپوش از برف دیده می شد. در این میان مردی تنها، خود را خرامان به کنار جاده اصلی می رساند. به نظر می رسید برای در امان ماندن از سرما، چندین لایه پتو به دورش پیچیده است.

مرد سیاه پوش از ماشین پیاده شد تا او را سوار ون کرده و با خود به گرمخانه ببریم زیرا که هوا همچنان رو به سردی می رفت، سرمایی استخوان سوز و کشنده... حدود 200 متری با ما فاصله داشت، آقای غفوریان چراغ قوه اش را به سوی او گرفت و با صدایی بلند گفت:( سلام، بیا بریم؛ از گرمخانه آمده ایم.) چهره اش را ندیدم و او به سرعت فراوان شروع به دویدن سمت آن بیایان وسیع کرد، تا جایی که سوی نور چراغ قوه روشنایی داشت، او را نظاره کردیم تا از دید ما خارج شد.

دویدن مردی تنها در بیابانی پوشیده از برف و سرمایی جان سوز قلبم را به درد آورد. مرد خسته بود، توان راه رفتن نداشت اما از ترس و فکر اینکه شاید به او خماری دهند؛ با سرعت پا به فرار گذاشت، یکی یکی چندین لایه پتو و پلاستیکی که دور خود پیچیده بود را در راه انداخت تا توانایی دویدن در برف را داشته باشد.

برای نجات جان افراد آسیب دیده، کتک های زیادی از آنها خورده ایم

دوباره سوار ون شدیم، ذهنم درگیر سوالات بسیاری شده بود و بلافاصله پس از سوار شدن شروع به پرسیدن سوالاتم از کارشناس گشت جمع آوری آسیب های اجتماعی کردم. از روز جمعه، 23 آذر ماه با هشدارهای هواشناسی نسبت به سردشدن هوا، طرح جمع آوری و اسکان بی سرپناهان، کودکان کار، معتادین کارتن خواب و افراد آسیب دیده اجتماعی آغاز شده بود. گشت زنی ها توسط 32 نفر( 20 مرد و 12 زن) به طور 24 ساعته تا پایان سردی هوا، در سطح شهر در حال انجام بود.

آقای غفوری، نجات گر این شب های سرد، خود و تیمش را دست خدا نامید و به راستی که چه نام برازنده ای! از دلتنگی دخترش گفت و ادامه داد: از دیروز صبح به خانه بازنگشته ام. شیفت ها به صورت یک شبانه روز کامل تنظیم شده تا کسی در سرما نماند، در شرایط کنونی و با سرمای منفی 15 درجه، ساعت کاری، برای ما ملاک نیست، بلکه اعضای تیم گشت جمع آوری با تمام وجود، احساس مسئولیت و انسانیت خود پای کار ایستاده اند و الحمدالله در این مدت، هیچ مورد فوتی گزارش نشده است.

تلفن همراهش را از جیبش خارج کرد و عکس سلاح های گرفته شده از افراد بی خانمان را به من نشان داد. از انواع و اقسام چاقو و قمه ها در سایزهای مختلف گرفته تا شمشیر در تصویر بود اما سرنگ آلوده سلاحی فراتر از همه اینها بود که ناگهان بزرگنمایی تصویر را روی سرنگی متفاوت بیشتر کرد و در توضیح این سلاح عجیب گفت: سر سرنگ را تیغ چشبانده اند و پس از ورود به بدن و ایجاد جراحت، هوای داخل سرنگ را به بدن تزریق می کنند.

آقای غفوریان در مسیر از سختی شغلش چنین گفت: نیروی انسانی کمی داریم زیرا که کمتر کسی حاضر به فعالیت در این شغل پرخطر است. بعضی اوقات برای نجات جان افراد آسیب دیده، کتک های زیادی از آنها خورده ایم. در برابر افراد مسلح سلاحی نداریم و حتی بسیاری از افراد جامعه از حرفه ما شناختی ندارند.

این زمستان آخر است

در حال گشت زنی در خیابان های تاریک و سوت وکور محله اسماعیل آباد بودیم که در پشت کانکسی، دو مرد را در کنار آتشی کم زور دیدیم. زمانیکه به آنها رسیدیم، آتش در حال خفگی میان حصار چوب ها در حال خفه شدن بود. مثل اینکه یکی از آنها رهگذر بود و با رسیدن ما، فورا از آنجا رفت اما مرد سیاه پوش با پسر جوان سرماخورده ای که پتوی سربازی دور خود پیچیده بود، هم کلام شد تا او را برای آمدن و پناه گرفتن در گرمخانه مجاب کند اما راضی به آمدن نشد؛ نه اینکه از ترس خماری با ما همراه نشود، نه؛ او مرگ می خواست.

چهره اش از زیر پتو دیده نمی شد، نامش علی بود، به گفته خودش، شب گذشته به خانه رفته بود ولی خانواده اش او را طرد کرده بودند و برای خودش دعای مرگ می کرد. بارها در صحبت هایش جمله (این زمستان آخر است) را تکرار کرد. چه می شود که آتش پرشور جوانی علی، گر نگرفته، در نطفه خفه می شود؟ دست خدا به کمکش آمده بود اما...

سوار ون شدیم، بلافاصله آقای غفوریان از تیم خود تقاضای کمک کرد تا او را هرطور شده به گرمخانه ببرند، زمانیکه دوباره به آنجا برگشتیم، آتش خاموش شده بود. حدود 30 دقیقه در بیابان های اطراف به دنبالش می گشتند اما علی پیدا نشد...

از افشین، دانشجوی دانشگاه تهران تا احمد زهی و خدمت در افغانستان!

درست در همان نقطه که به دنبال یافتن علی بودند، فردی شتابان به سمت ما آمد و گفت: (مرا ببرید گرمخانه؛ من سه روز است که شیشه نکشیده ام، می خواهم تر کنم!) او را به داخل ونی دیگر که اتاقک آن با نرده ای قفس مانند به دو قسمت جدا شده بود، هدایت کردند. من نیز به دنبالش رفتم. حال او آن طرف قفس و من طرفی دیگر، هم صحبت شده بودیم. پس از حدود 5 دقیقه مصاحبت با افشین، دانشجوی دانشگاه تهران، راننده به من اشاره کرد و زیر لب گفت: (توهم زده و دروغ می گوید.) برای اثبات ادعای خود از افغانستان از او پرسید که ناگهان افشین به احمد زهی تبدیل شد که سال های زیاد در افغانستان خدمت کرده و قدرت طالبان دست گروه آنها بوده است، خنده ی تلخی بر لبانم نشست زیرا که جوانی 26 ساله، هویت خود را با شیشه، سوزانده بود.

مامانمو کجا می برن؟

حدود ساعت 9 شب به گرمخانه رسیدم تا پس از رفع خستگی دوباره به گشت ساعت 11 همراه شویم. در همان حین که گرم گفت وگو بودیم، دخترکی با چشمان عسلی پشت مسئول آنجا گریه کنان وارد شد. دخترک را با مادرش در حین تکدی گری گرفته بودند و زمانیکه اشک هایش را پاک کرد و کمی از آبمیوه اش خورد، شروع به صحبت کرد و گفت:(مامانم کاپشنمو به زور تنم کرده و گفته باید بریم بیرون.)

نامش نازنین زهرا بود، دختربچه ای زیبا که موهای طلایی اش از زیر کلاه بیرون زده بود و رنگ پوستش به مانند برف های روی زمین، سفید  اما سکوت و نگاه غم بار او، درست مانند ظلمت و تاریکی آن شب بود. پدرش فوت شده بود؛ سرمای شدیدی خورده بود، به طوریکه هنگام تنفس صدای خس خسی از عمق جانش به گوش می رسید. مادرش او را به زور برای تکدی گری  با خود همراه کرده بود، تمام حواسش پیش مادرش بود زیرا که او را به ساختمان بانوان و نازنین را به اتاق مدیریت آورده بودند تا اینکه اورژانس اجتماعی برسد و آنها را با خود ببرد.

پس از چندی به کنارم آمد و گفت:(خاله من خوابم میاد!)؛ دیدن او در آنجا و در آن شرایط برایم عذاب بود. به سمت کاناپه آبی رنگ دفتر مدیریت رفتیم و او آرام سرش را روی بالشتک گذاشت و چشمانش را بست، اما فورا رو به من گفت:( من می خوام برم پیش مامانم، مامانمو کجا می برن؟ اگر امشب مامانمو نبرن، قول میدم دیگه نمی ریم اونجا...) به او در مورد گرمخانه توضیح دادم و گفتم:(اینجا کسی را اذیت نمی کنند، نگران نباش و بخواب.) اما او دوباره سوالاتش را تکرار کرد.

نازنین یک بار در کودکی به بهزیستی فرستاده شده بود و زمانیکه ماشین اورژانس اجتماعی از راه رسید و مسئول گرمخانه او را صدا زد تا سوار شود، شروع به گریه کردن کرد و مادرش را صدا می زد، فکر می کرد بار دیگر تنها خواهد شد. مادرش از راه رسید و من به چشمان او خیره شدم، می توانستم اعتیاد را در چهره اش ببینم... او مادر بود؟!

طبق آمار بیشترین کمک به مادرانی داده می شود که فرزند کوچکی را همراه خود دارند و بیشتر مواقع این کودکان اجاره ای بوده و صرفا برای جلب ترحم، همراه متکدیان می شوند و در حقیقت مردم جامعه برای کمک به متکدیان پول احساس و عاطفه می دهند اما این پول مستقیما تبدیل به مواد مخدر شده و در نهایت دود هوا می شود.

با سرد شدن هوا ضرورت گرمخانه ها بیش از پیش به چشم می خورد. در گرمخانه خانه سبز شهرداری مشهد، پذیرش افراد به دو صورت آزاد و متکدیانی که از سطح شهر جمع آوری می شوند، صورت می گیرد.

خانه سبز شهرداری مشهد در منطقه خین عرب با ظرفیت حدود 200 نفر واقع شده است. مردم شهر مشهد، مخصوصا در زمان سرما و زمستان می توانند با شماره گیری 137 از حضور افراد بی خانمان در اطراف محل کار و یا سکونت خود اطلاع دهند تا نسبت به اسکان موقت آنان اقداماتی صورت گیرد.

شهرداری ها مسئول مستقیم ساماندهی بی سرپناهان در شب های سرد

مهدی ابراهیمی، معاون اجتماعی و مشارکت های سازمان فرهنگی و اجتماعی شهرداری مشهد در رابطه با خانه سبز اظهار کرد: خانه سبز مجتمع اردوگاهی ساماندهی و رسیدگی آسیب دیدگان اجتماعی مشهد است. در اصل مدیریت مجمتع با نماینده فرمانداری است اما تجهیز، تامین، گشت و جمع آوری متکدیان به عهده شهرداری قرار می گیرد. در شب های سرد، شهرداری ها مسئولیت مستقیم برای ساماندهی بی سرپناهان در مددسراها و یا گرمخانه ها دارند.

وی بیان کرد: به دنبال هشدار نارنجی در ایام مختلف سال، کمیته هماهنگی و اجرایی در سازمان فرهنگی-اجتماعی تشکیل و در این کمیته تصمیم گیری های لازم اتخاذ می شود. یکی از موضوعاتی که برای شب های سرد تصمیم گیری و پیش بینی شده، افزایش ظرفیت پذیرش است. علاوه بر افزایش گشت، جمع آوری ها و بازدیدهای میدانی و عملیاتی در مکان ها و معابری که آسیب دیدگان و بی سرپناهان در آنجا حضور دارند، انجام می شود؛ مهم ترین قسمت ظرفیت پذیرش است.

معاون اجتماعی و مشارکت های سازمان فرهنگی و اجتماعی شهرداری مشهد با بیان اینکه ظرفیت گرمخانه در شرایط عادی 120 نفر است، ادامه داد: در شب هایی که وضعیت نارنجی و برودت هوا اعلام می شود ظرفیت برای 200 نفر به سرعت آماده می شود. ظرفیتی بین 40 تا 60 نفر نیز در مددسرا فجر، واقع در بلوار طبرسی داریم که بین راهی و گذری استفاده می شود. در مواقع اضطراری حتما دو سالن ورزشی را آماده و تجهیز می کنیم؛ در طی شبهای گذشته سالن وحدت روبه روی پارک وحدت، آماده سازی شده است. مجموعه پذیرش و آمادگی ما برای این 3 شب 700 نفر بوده که تا تاریخ 24 آذرماه حدد 170 نفر پذیرش شده اند.

ابراهیمی با بیان اینکه جمع آوری به دو شکل صورت می گیرد، تصریح کرد: راه اول، ارتباط مردمی 137 بوده که برای ما در اولویت است و دوم بازدید میدانی نیروهای گشت زنی شهرداری است. یک روز قبل سردی هوا بازدید و اطلاع رسانی کردیم زیرا برخی از این افراد خانه و محل اسکان دارند، اما از وضعیت آب و هوا مطلع نیستند، بدین جهت ما اطلاع رسانی را انجام می دهیم. برخی دیگر که واقعا مکانی برای اقامت شبانه نداشته باشند به گرمخانه و یا مددسرا منتقل می شوند.

در وضعیت نارنجی پذیرش گرمخانه 24 ساعته است

وی افزود: در ایام عادی پذیرش از ساعت 4 بعد از ظهر آغاز و تا ساعت 8 روز بعد ادامه دارد اما در ایامی که هشدار  نارنجی هواشناسی صادر می شود، به صورت 24 ساعته خدمات رسانی انجام می شود. مراجعه در اینجا به دو صورت انجام می شود؛ یا خود مراجعه است که معمولا شبی تا 50 نفر خودمراجعه صورت می گیرد و یا به صورت گشت، جمع آوری و اطلاع‎ رسانی مردمی به گرمخانه می آیند.

معاون اجتماعی و مشارکت های سازمان فرهنگی و اجتماعی شهرداری مشهد در رابطه با فرایند پذیرش گفت: بعد از پذیرش افراد، استحمام صورت گرفته و لباس آنان تعویض می شود، در شب یک وعده شام و صبح نیز صبحانه سرو می شود که معمولا تا حدود ساعت 8 در مکان هستند و بعد آنجا را ترک می کنند.

ابراهیمی افزود: عمدتا افرادی که به مددسرا مراجعه می کنند یا کارگران خیابانی هستند و یا افرادی که از شهرستان به مشهد آمده و به دنبال کار می گردند. تعدادی نیز معتادان متجاهر که به نوعی طرد شده خانواده هستند، معمولا درصدی هر سال تکراری هستند و بنا بر مسئولیت اجتماعی پذیرش صورت می گیرد.

وی بیان کرد: خدمات پرستاری نیز شامل حال افرادی که به مددسرا مراجعه می کنند، می شود؛ افرادی در اینجا که می خواهند از فرایند مددسرا وارد مجتمع اردوگاهی و خانه سبز و ساماندهی شوند، ساماندهی شامل بخش های مختلف می شود، به عنوان مثال کسی شاید جویای کار، دنبال عزیمت به شهر خود و.. باشد که ما تمام امکانات را فراهم می کنیم و یا عده ای سالمند تحت پوشش نهاد حمایتی هستند و اینجا با هماهنگی بهزیستی در خانه سالمندان بهزیستی پذیرش می شوند.

معاون اجتماعی و مشارکت های سازمان فرهنگی و اجتماعی شهرداری مشهد اظهار کرد: مرکز نیکوکاری خانه سبز حدود یک سال است که  راه اندازی شده، به تمام سامانه های حمایتی اقشار مختلف تحت پوشش کمیته امداد دسترسی داریم. برای افرادی که بخواهند مدارک خود را برگردانند و مدارک دریافت کنند، ساماندهی آنان را انجام می دهیم.

ابراهیمی در رابطه با میزان هزینه هر فرد در گرمخانه بیان کرد: هزینه تمام شده برای هر فرد در یک شبانه روز حدود 120 هزارتومان می شود؛ البته هزینه سرانه پرستاری و دارو حساب نمی شود. تمام هزینه های دارویی را شهرداری پرداخت می کند و 120 هزار تومان اقامت و خدمات اولیه بهداشتی است.

وی اظهار کرد: تمام داروهای لازم برای افراد تهیه می شود، در اینجا سه شیفت پرستار و همچنین پزشک کشیک داریم. برخی افراد نیازمند حمایت حقوقی هستند، از طریق مقام قضایی اطلاع رسانی صورت گرفته و از این ساختار جدا شده و تحت سرپرستی مقام قضایی قرار می گیرند و به نهاد و مراکز اجتماعی ذی ربط مراجعه می کنند.

معاون اجتماعی و مشارکت های سازمان فرهنگی و اجتماعی شهرداری مشهد گفت: از مردم خواهش می کنیم که همچنان دغدغه مندی خود را حفظ کنند، گاهی اوقات واقعا یک انسان نجات پیدا می کند. سالمندان به خصوص افرادی را که طرد شده هستند، حتما به ما اطلاع دهند.

ابراهیمی اظهار کرد: بسیاری از اوقات، متکدیانی که به چهارراه و نقاط دیگر شهر مراجعه می کنند، کمک به آنان درست نیست. کمک کردن مردم حتما در اعتماد به نفس و شخصیت فرد، آثار منفی دارد. توصیه نمی کنیم که مردم دست خیرخواه نداشته باشند، اما تقاضا داریم با شناخت، کمک کنند زیرا کمک بدون شناخت عوارض بسیار جبران ناپذیر دارد. بسیاری از این افراد مورد سوءاستفاده قرار می گیرند، کودکانی که با یک پیراهن در هوای سرد و در معابر حضور دارند.

   در تکدی گری معمولا از کودکان سوءاستفاده می شود

وی بیان کرد: طبق تحقیقات و برآوردهایی که ما داریم و آن را روزانه جمع آوری می کنیم، معمولا از کودکان سوءاستفاده می شود، به خصوص افراد معلول نما و یا خانم هایی که با بچه در قسمت های مختلف شهر حاضر می شوند.

معاون اجتماعی و مشارکت های سازمان فرهنگی و اجتماعی شهرداری مشهد با تاکید بر اینکه در مشهد به سه قشر کمک می شود، بیان کرد: ابتدا زنان به خصوص آنانی که بچه دارند، دوم افراد دارای معلولیت و سوم سالمندان هستند. افرادی که دست دارند اما با شگردی دست و پای خود را پنهان کرده و به جای کودک، عروسک در دست دارند و یا افرادی که سالمندان را سرچهارراه می آورند و آنان را برای تکدی گری سازمان دهی می کنند.

ابراهیمی اظهار کرد: جمع آوری وظیفه ما است، اما در تکدی گری  بین افرادی که کمک می کنند و همچنین کمک می گیرند، رابطه ای وجود دارد که هر دو از این رابطه راضی هستند؛ افرادی که کمک می کنند احساس می کنند در راستای احساسات و باورهای خود، درست کمک می کنند و طرف دیگر هم فردی است که کمک را  دریافت می کندمی گیرد، گاهی پیش می آید که در نیم ساعت اول مبلغی بالغ بر یک میلیون تومان دریافت می کنند. آن فرد از این باورهای مذهبی در واقع سوءاستفاده می کند که نتیجه لطمه به باور مردم است.

معاون اجتماعی و مشارکت های سازمان فرهنگی و اجتماعی شهرداری مشهد در رابطه با هزینه ای که در مدیریت شهری می شود، تصریح کرد:  تصمیم گرفته شده قراردادی برای جمع آوری متکدیان منعقد شود که حدود 14 میلیارد تومان اعتبار آن است؛ برای اینکه سلامت اجتماعی و روحی مردم تامین شود وظیفه ما است که این مقابله انجام شود ،اما اکنون در حال استفاده از هزینه هایی در حوزه فرهنگی و اجتماعی هستیم، در صورتی که می توانیم این هزینه ها را در حوزه توسعه زیرساخت استفاده کنیم، بنابراین خواهشی که از مردم  داریم این است که  به نهاد و سازمان های معتبر کمک کنند.

آن شب تمامی خصایل و صفات انسانی را با تمام وجود حس کردم. افرادی برای نجات جان هم نوع خود، امیدوارانه چندین روز ترک خانه و خانواده کرده بودند و دیگری در سرما به انتظار مرگ نشسته بود. حدود یک سوم جمعیت کلان شهر مشهد در حاشیه آن ساکن اند که خواستگاه بیشتر ناهنجاری ‎های اجتماعی نیز همین مناطق است.

اسکان افراد بی سرپناه یکی از اقدامات موقت شهرداری است و در آن شب با چشمان خود نظاره گر از خودگذشتگی و فداکاری نیروهای گشت جمع آوری آسیب دیدگان اجتماعی بودم اما دغدغه و چالش اصلی کلان شهر مشهد با برنامه های موقت این چنینی حل نخواهد شد.

به گفته کارشناسان گشت، آسیب اجتماعی در محله اسماعیل آباد به دلیل پلمب چند مغازه ضایعاتی، پاتوق بسیاری از معتادین از بین رفته است ولی این راه حل صرفا افراد درگیر اعتیاد را در سطح شهر پراکنده کرده و راه حل مناسبی در طولانی مدت برای بسیاری از آسیب های اجتماعی با خواستگاه حاشیه نخواهد بود.

تمامی افراد جامعه در برابر این آسیب ها مسئول هستند و باید آگاهی کافی نسبت به برخورد غیرمنطقی و احساسی نسبت به متکدیان داشته باشند، آمارها نشان از درآمد بسیار بالا و میلیونی طی یک روز، توسط این افراد دارد که بیانگر عدم فرهنگ سازی درست در جامعه است؛ درنتیجه اشتباه ترین اقدام نسبت به رویارویی با این افراد، کمک نقدی است.

در حالی که آخرین سطرهای گزارشم را تنظیم می کنم و فکر و ذهنم همچنان درگیر افراد بی سرپناه و بی خانمان است، صدای خانواده که مرا برای کمک به  تدارک  مراسم شب یلدا فرا می خوانند پس زمینه کارم شده است؛ به امید روزی که همیشه کانون خانواده گرم باشد و گرمخانه های شهر خالی از افراد بی سرپناه...

انتهای پیام

نظرات

captcha